سفرنامک خارجه - شاید ، باید همه بدانند

به گزارش جملات زیبا، قصد و غرض از نگارش این سفرنامک، توضیح یک سفر با ارائه جزئیات نیست ، به کرات دیده ایم در سفرنامه ها، رویدادهای خوش و لحظات شادی آور هایلایت شده و بیان می گردد، به ذهنم رسید از لابلای سفرها ، اتفاق های بامزه ، تلخ و یا غیرمترقبه را بیرون کشیده و به عنوان تجارب سفری با شما دوستان در میان بگذارم .

سفرنامک خارجه - شاید ، باید همه بدانند

نه اینکه دوست نداشته باشم گزارش کامل یک سفرو بدم ..... نه

شرایط سفر آن هم از نوع جذاب و در حد یک سفرنامه کامل مهیا نبود،

این قضیه یکطرف ،جوایز خبرنگاران برای مسابقه سال 97 یکطرف ، آقا یه کاری کردن هر کی مطلبی ، آیتمی ، سفرنامه ای هر چی بفرسته برنده میشه یعنی تو فقط بفرست ، حله ، بقیش با ما ،

منم که مناعت طبعم (درست گفتم ؟) بالا ، اصلا برای جایزه اینکارا رو نمیکنم که هجویات تحویل بدم ، هدف فقط انتقال تجربه در راستای گردشگری و ... است .

تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمر

تازه تصور کنید جایزه سفرنامه قبلی (سفرنامه آفریقای جنوبی) که سه میلیون خدمات سفره هنوز بلا استفاده مونده که با یه حساب سرانگشتی با جایزه این سفرنامه خودش عددی میشه و توووپ خرج یه سفرو درمیاره [ خیال پردازیهای سعید بی خبر از گرانی ارز ]

تجربه ای نو (اثری زرد در کنار آثار فاخر)

اپیزود اول :دبی (لطفاً با چاشنی لبخند وارد شوید)

برج العرب

داخلی ؟ خارجی ؟ (تاکسی با شیشه های بسته) روز ؟ شب ؟ (دم غروب با هوای گرگ ومیش)

[ مجید جان میرزادی یاری ]

سعید : لطفاً سریعتر

راننده تاکسی : غرغر [ غرولند توی دلش که ای آقا چیکار کنم ] ، ترافیکه

سعید : تورو خدا ، آقا اگه به موقع نرسیم بیچاره ایم (اینارو به راننده نگفتم چون انگلیسی شو بلد نبودم فقط تو دلم می گفتم)

همسر جان : آخه مگه میشه ، مگه داریم ، این چه شرکت هواپیماییه ؟

از شانس بد ما تاکسی هوایی دبی در سال 86 اختراع نشده بود که حداقل مشکل ترافیک رسیدن به فرودگاه برای ما یه معضل بزرگ نباشه

آخه یکی نیست به من بگه فرض که شده بود و پیشرفت علم فرا زمانی بود تو مگه پولشو داشتی که از این تاکسی ها استفاده کنی ، جیب خالی و پز عالی

استرس سرتاپای وجودمان را فرا گرفته بود یکی نبود دلداریمان بدهد هوای نامطبوع داخل تاکسی هم رو اعصاب بود تصور کنید آقای راننده تازه از بازار ماهی برگشته بود و بوی گند ماهی مونده و ... را برای مشامتان به ارمغان آورده باشد .

تو همین گیر و دار ماهی ، فرودگاه ، ترافیک بودم که نگاهم به نگاه مسافر ماشین بغلیم تلاقی کرد (نگران نباشید) آقا بود ، بابا متأهلم و همسر جان کنارم نشسته

او در آرامش و دلی دلی کنان ، من مضطرب و در حال زدن تو سرم (ببخشید که قافیه نداشت)

به نظر اروپایی میومد باور کنید اون هم ذره ای فکر نکرد که شاید ما ایرانی باشیم نه به خاطر عدم شباهت قیافه مان به ایرانی ها ، چون من و همسر جان رو جایگاه عقب تاکسی لمیده بودیم و جایگاه جلو کنار راننده خالی بود .

حالا اگر فکر آقای اروپایی این نبود ، شما از من قبول کنید ، شنیدم که میگم

تو افکار خودم بودم که پسر بیکار بودی مگه ، دست دختر مردم رو گرفتی آوردی خارج ، که چی؟ مگه گردشگری خودمون چطوره ؟ این همه جای دیدنی قشنگ زیبا و ... (بماند ...)

ابر بالای سرمو پاک کردم و به عالم واقعیت برگشتم

سعید : همسر جان اگه به موقع به پرواز نرسیم چکار کنیم ؟

همسر جان : خدا بزرگه ، میرسیم

همسر جان : ببخشید ، کی میرسیم ؟ چقدر مونده به فرودگاه ؟

اینها را با من نبود با آقای راننده بود ولی چون انگلیسیش از من بهتر بود ازش خواستم از راننده بپرسه

راننده : دیگه حوصله حرف زدن با ما را نداشت فقط با دست به جلو اشاره نمود برداشت من این بود نزدیکه ، امیدوارم شما برداشت دیگه ای نکنید .

همسر جان : چمدون ها ؟ اگه یادشون بره چی ؟ وسایلمون ؟ خریدهامون ؟

سعید :فدای سرت عزیزم ، نگران نباش ، یا همه چی یا هیچی (چی فکر کردین خوب منم بلدم دلداری بدم)

بعد از ازدواج در سال 85 با همسر جان و گذر از چاله ، چوله های اول زندگی مشترک دیگه گفتم برنامه خارج و باید ردیف کنم سودای خارج رفتن از زمان مجردی تو ذهنم بود، باورتون میشه در زمان مجردی هیچ جا نرفتم (خارج و میگم) و فقط کار و کار و کار ، حتی تایلند هم نرفتم تأکید می کنم حتی تایلند هم نرفتم که مجبور شم پاسپورتم رو برای ازدواج عوض کنم .

سعید : همسر جان بریم خارج !!

همسر جان : کجا ؟

سعید : خارج !! دیگه

همسر جان : کجای خارج !! ، کدوم شهر ؟ کدوم کشور؟

سعید : مهم نیست ، مهم اینه که پزش (با ضم پ و کسر ز) رو بدیم .

سودای خارج بعد از خانه تکانی جیب ها برای عید 86 به مقصد دوبی برای 5 شب اقامت در هتل سیاج و پرواز لاکچری ایرانی !!! محقق گشت (رفت تو اسفند برگشت تو فروردین) آقا رفتیم دبی و خارج ندیده نمردیم ولی آسمونش همون رنگ بود (البته به جز آلودگیش)

هتل سیاج دبی

سفره هفت سین در هتل سیاج دبی

منطقه اطراف هتل سیاج

دروغ چرا آآآ حس با حالی بود ، دیدن اختلاف فرهنگی (لطفاً با دید مثبت ببینید) از جزئیات بگذریم

در عرض چهار روز اول تور شهری دبی (بر خلاف ادعای دوستانی که همه دم از فاصله دریافت از تورلیدرو دارن این یکی بد نیست) ، پارک آبی وایلدوادی با اون اختلاف فرهنگی (لطفاً با دید منفی و چشمان گرد شده مثل قرص ماه بخوانید) ، ساحل ، تور سافاری و صحرا و این پاساژ و آن مال و این مجتمع خرید و ... گذشت .

برج های دبی در منطقه شیخ زاید- تور شهری

پارک آبی وایلدوادی

سرسره slides speed در وایلدوادی (حریف می طلبید)

وایلدوادی و هتل جمیرا

برج العرب و پد هلیکوپتر

سافاری

دبی مال و برج خلیفه و میراکل گاردن و دهکده جهانی و ... هم به علت بجهان نیامدن در برنامه های سفری ما وجود نداشت

برج خلیفه در حال ساخت - تور شهری

برای روز آخر برنامه ای نبود جز مدینه فاضله ایرانی ها در دبی در آن سالها ، درست حدس زدید

سییییییتی ی سنننتتتر

سعید : آقا ترانسفر به فرودگاه ساعت چند هست؟

تورلیدر : [ در حالیکه دو انگشت دست چپ روی بینی اش بود .(فکر نکنید سرما خورده بود داداش اهل دل بود) ] ساعت 17:30

همسر جان : آقا ما میخوایم بریم سیتی سنتر ، الان چک اوت کنیم و ساعت 17:30 اینجا باشیم

تورلیدر : نه خانم ، این چه کاریه ، سیتی سنتر بغل فرودگاهه ، چرا این همه راه و برگردین هتل ، شما چک اوت کنید ، چمدان ها را به پذیرش هتل بدین ، من هماهنگ میکنم خدمه هتل چمدون ها رو با ترانسفر و همراه سایر مسافرها بیارن فرودگاه ، قرار ما ساعت 19 جلو درب ترمینال شماره 3 یا 2 (؟) (خداییش اون زمان این جوری مد بود)

سعید : آقا مطمئن ، یه وقت چمدون هامون جا نمونه تو هتل

تورلیدر : آقا خیالت راحت

سیتی سنتر

القصه

با شاتل هتل رفتیم سیتی سنتر ، بازی کردیم ، گشتیم ، خرید کردیم و ناهار خوردیم و ...

ساعت 17 -

سعید : همسر جان بریم دیگه داره دیر میشه

همسر جان : این چند تا مغازه ناراحت میشن از دست ما ، یه وقت میگن آخه چرا بین ما وبقیه فرق قائل میشین

سعید : چشم

ساعت 17:30 -

همسر جان : بریم دیگه

سعید : واقعاً چشم

سیتی سنتر

رفتیم قسمت ایستگاه تاکسی سیتی سنتر

چشمتون روز بد نبینه ، کل ساکنین دبی ، توریست ها و ... همه اومده بودن تو صف تاکسی

دیدین که تو خارج !! مده یه میله هایی تعبیه کردن صف ها هی میچرخه اصلاً ابتدای صف معلوم نبود

میله ها باعث شده بود صف عربی بپایکوبیه ، تازه ادامه صف که به راهرو مرکز خرید ادامه پیدا نموده بود صاف واستاده بود در حال کف و سوت و هورا برای پایکوبی عربی دور میله ها

وضعی بود اونجا

ساعت 17:30 پرواز 22:00

همسر جان : سعید چه کنیم ؟

سعید : چاره ای نیست تو صف وایستیم.(مشکل و حل کردم)

رفتیم و در خاتمهی صف ایستادیم ، به لحظه نکشید خانواده چهار نفره از هموطنان ما را از نفر آخر بودن نجات دادند .

لحظات می گذشت و صف لاک پشت وار جلو می رفت

ساعت 18:00 شد و همه ما را هل دادن برای پایکوبی عربی (از راهروها گذشتیم و به میله ها رسیدیم) ، هنوز قر اول را هم ندادیم نگرانی ها بیشتر شد ، به پیشنهاد هموطنان رفتیم خارج از سیتی سنتر

و در خیابان های جانبی دنبال تاکسی !!!

آقا اونجا خارجه !! از این خبرها نیست که ، از همه چی خبر بود غیر از تاکسی

بعد از طواف دور سیتی سنتر ، ببخشید گویان برگشتیم سرجای اول و کنار دوستان

پیشنهاد دوم از دوستان مطرح شد با موبایل با تور لیدر تماس بگیرید ، ولی کو موبایل ؟

از جیب هموطن موبایل خارج شد (پروژه EPC شد طرح و اجرا از هموطن در صف)

شماره موبایل از کیف من خارج شد .

سعید (لطفاً با استرس بخوانید) : سلام

تور لیدر : (در حال بالا کشیدن دماغ) : سلام

سعید : آقا ما اوضاعمون خرابه ، یکی بیاد درستش کنه

تور لیدر : ؟

سعید : شرح ماجرا

تور لیدر : آقا مگه شما موقع ناهار تو رستوران هتل نبودین (تور دبی با ناهار بود) من که گفتم ساعت پرواز لاکچری ایرانی به خاطر جلو کشیدن ساعت و ... در اول سال از 22 به 20:30 تغییر کرد .

همسرجان : [ در حال سیلی زدن به صورت سعید ] سعید ، سعید ، سعید چی شد ، چت شد ؟

سعید [ سکته زده ، غش نموده ]: ها ها ها

هموطن در صف : آقا خوبی ؟

سعید : نمیدونم ، نه ، پرواز - 20:30 شب - الان 18:30 -

یه راز هم تو دلم مونده بود که فقط من و همسر جان ازش خبر داشتیم ولی شما که غریبه نیستید باید باهاتون درد دل کنم فقط خواهش می کنم به کسی نگین

بگم ، قول می دین معرفتی

کل موجودی من زیر صد درهم بود یعنی 97 درهم بود

تورو خدا شما چیزی تون نشه این مشکل منه ، رو کاغذ قرار بود بخشی برای تاکسی تا فرودگاه و نفس آخرشم در فری شاپ خرج شه .

من ، خارج ، تاکسی ، فرودگاه ، سکته

اگه یه خورده بیشتر بگم گریه ام میگیره

تو این گیر و دار بودم که پیشنهاد سوم از چراغ جادو هموطن جان دراومد .

خوب حالا که از تنور لیدر جان چیزی گرم نشد بهتره با مسئول و کارکنان سیتی سنتر برای دریافت تاکسی هماهنگ کنید .

برای من که فکرم کار نمیکرد پیشنهاد خوبی به نظر آمد .

پوزش خواستار از تشکیل دهندگان صف که مشغول پایکوبی از نوع عربی بودن از صف خارج شدیم ، از هر کسی که لباس متحد الشکل داشت راهنمایی شدیم سمت یک خانم خارجی (مطمئناً از دیار عرب نبودن ایشون) که به نظر مدیریت (در گردش) سیتی سنتر بودند .

سعید : سلام

خانم مسئول (با احترام) : سلام ، چه یاریی از دست من برمیاد ؟

سعید : تاکسی ، تاکسی ، تاکسی ، لطفاً

خانم مسئول : ؟ !!! (وات ، به قول بعضی ها)

سعید و همسر جان : شرح ماجرا

خانم مسئول (با احترام) : امکانش هست بلیط هواپیما رو ببینم ؟

سعید : چرا که نه ، حتماً

خانم مسئول پس از رویت بلیط : آقا پرواز شما ساعت 22 هست ، هنوز فرصت دارید .

سعید : خانم ، ایران ، لاکچری !!!

خانم مسئول : متأسفم

باورتون نمیشه کلاً تنورها گرم نبود نمیدونم هیزم نبود ، گاز نبود ، نفت نبود (اونجا که نفت زیاده !!!)

از خانم مسئول هم خیری ندیدیم .

چاره ای نبود ، روی انگشتان پا ایستادم هموطن پیشنهاد دهنده را دیدم که وسط میدان ، عربی میپایکوبیه ، آی میپایکوبیه ها دلبری میکرد و قر میداد (بنده خدا از دور نگران ما در حال دست تکان دادن بود که چی شد ؟)

باورم نمیشد صف خیلی حرکت نموده بود انگار تاکسی های دبی سرازیر شده بود به سیتی سنتر ، ما هم که کلاً تو کار رفت و برگشت بودیم (مسابقات حذفی بود) دوباره عذرخواستار و پوزش طلبان برگشتیم کنار دوستان هموطن .

ساعت 19 ،تاکسی آمد ، (چه دیر آمد) به آمال و آرزویم رسیدم ، چه بچه قدر شناسی هستم ته افق دیدم یه تاکسیه ، ناکام از جهان نرفتیم .

نشستیم تو تاکسی ، تاکسی نگین (کالسکه شاه پریون) خنک ، با بوی گند ماهی که همچون خوشبوترین عطرها به مشام میرسد راننده بنگلادشی بد عنق ، بدعنق ها ااااا... که همچون فرشته نجات می موند .

رفتم که رفتم...

فرودگاه کجایی که آمدم سویت ...

هفت خوان رستم بود و ترافیک یکی مونده به آخریش بود .

گذراندیمش ، نه ... راننده بنگلادشی با آن ارابه راسومانش گذراند .

به فرودگاه رسیدیم چند ؟ ساعت 19:30 پرواز 20:30 (در حد یه پرواز داخلی)

از دور کنار درب ترمینال فرودگاه ، 2 نفر رو دیدیم که با دو چمدان کوچک و بزرگ بال بال می زنن و بالا و پایین می پرن

جنس آنها هم از نوع هندی ، بنگلادشی می آمد

یکی راننده شاتل و یکی خدمه هتل ، علناً فحش نثارمان می کردند فحش خور ما هم ملس

خوب ما چه تقصیری داشتیم لاکچری ، تاکسی ، ترافیک ...

چمدان ها را تحویل گرفتیم و رفتیم داخل ترمینال ، یه ابری بالای سرم زیر سقف ترمینال فرودگاه درست شد الان درب هواپیما رو بستن ، خداحافظ سعید ، خداحافظ همسر جان با پنجاه درهم سر کنید حالشو ببرید زندگی کنید لاکچری

تو این گیر و دار کانترو یافتیم و از دور متصدی کانترو در آغوش گرفتیم (خانم بود ولی گفتم دور)

آخرین کارت پروازها به سمت ما پرواز کرد و سعید و همسر جان به آرامش رسیدند .

پر رو میگن به من میگن ها

در حین رفتن به سمت گیت پرواز و در حال گذر از فری شاپ یه چیزی تو جیبم سنگینی میکرد آره 50 درهم باقیمانده ، با خرج آن 50 درهم سبکبال به سمت وطن پرواز کردیم .

تجربه سفر اول خارج !! : (لطفاً جدی باشید)

  • حتماً حتماً و برای اطمینان پول بیشتری نسبت به محاسبات اولیه مخارج سفر به همراه داشته باشید ، حوادث غیر مترقبه و پیش آمدها خبر نمی نماید.
  • روز آخر سفر یا قبل از پروازها طوری برنامه ریزی گردد که با ضریب اطمینان مناسب زمان کافی برای سوار شدن به هواپیما داشته باشید .
  • تور لیدرها خوب هستند ولی حواستان به همه چی باشد.
  • هیچ چیز غیر ممکن نیست ، هر چیز ممکن است (احتمالات را در نظر بگیرید)

اپیزود دوم : بانکوک ، پاتایا (لطفا با چاشنی نگرانی وارد شوید)

بعد از سفر اول خارج !! به دبی در عید 86 و چشیدن لذت سفر ، دیگه سفر رفتن جزو برنامه های روتین زندگی ما شد ، برای تابستان 86 با همسر جان استانبول زیبا را به مدت 8 روز به معنای واقعی در نوردیدیم و خوشمزگی سفر موجب گشت علیرغم قیمت های کاذب و گرون شدن تورها در ایام عید تور تایلند (4 شب بانکوک و 3 شب پاتایا) را سفارش دهیم و عید 87 این سفر زیبا در هتل های پر ستاره برای ما سرو شد .

بماند که چقدر بچه مثبت هستم چون کشور تایلند این مقصد محبوب جوان های ما را ، به اتفاق همسر مورد تفقد قرار دادیم ، انصافاً این مقصد زیبا ، پر از جاذبه های دیدنی ، طبیعت خاص استوایی ، دریا ، جنگل ، آیین های خاص بودا و ... فقط به خاطر یک مسئله نا بهنجار موجود در آن ، در کشور ما به دافعه تبدیل گشته و از سبد سفری خیلی از خانواده های ایرانی حذف گشته است و متأسفانه حضور تایلند نیز در رزومه سفری هر نفر بعنوان یک تجربه منفی از نظر غالب افراد تلقی میگردد (جدی یا شوخی این قضیه بد جا افتاده و بد مورد قضاوت قرار می گیرد) در صورتیکه زیبا و جذاب برازنده دیدنیهای این کشور است .

به قول یکی از دوستان ، دافعه نابهنجار موجود در تایلند یکطرف ، همسفری با بعضی هموطنان مجرد (البته جسارت به همه دوستان نباشد) و شنیدن تجارب و خاطرات سفری مختص آنها در فضاهایی که به اجبار در کنار آنها هستید (از جمله لابی و رستوران هتل ، شاتل و اتوبوس ها) و همچنین دیدن حرکات نا مأنوس بعضی از آنها در فضاهای عمومی از طرف دیگر بیشتر آزار دهنده است .

پس پیشنهاد میکنم خانواده ها برای اجتناب از خاطرات ناخوشایند در تایلند در ایام پیک سفری خودمان (عید وتابستان) با انتخاب هتل های لوکس و ستاره دارتر و گرانتر قصد سفر نمایند چون احتمال دور بودن از آن بعضی ها (که مطمئنا در اقلیت هستند) بیشتر خواهد بود .

در هر صورت ما که به اتفاق همسر رفتیم و انگی به ما نمی چسبد ، جالب اینکه غالب همسفرهایی که در هواپیما و هتل می دیدیم اکثراً خانواده بودند و تنها دو نفر مجرد همسفر ایرانی در هتل ما ساکن بودند .

متأسفانه نوع دیگر این تجربه های بد را در هتل های all و uall کشور همسایه هم به وفور میگردد پیدا کرد منظور استفاده حداکثری (در حد خودکشی) از امکانات موجود در این هتل ها (غذا و نوشیدنی) بدون لحاظ رعایت سلامتی و آرامش خود و دیگران می باشد که خود قصه ای جداگانه و حدیث مفصلی می طلبد .

حاشیه ها ما را از اصل داستان دور کرد .

عرض می کردم عید 87 با پرواز ماهان سومین سفر خارج !! به مقصد 4 شب بانکوک (هتل مونتین ریور ساید) و 3 شب پاتایا (هتل رویال کلیف) را نیت نموده و اجرایی کردیم .

هتل مونتین ریورساید و ویو از اتاق

سفره هفت سین در هتل مونتین ریورساید

در بانکوک با توجه به بازه محدود زمانی از جاذبه هایی شامل معابد ، کاخ پادشاهی (grand palace) ، بازار روی آب (floating market) ، رز گاردن (Rose garden) ، باغ وحش (safari world) و ... دیدن کردیم در مال ها و مراکز تجاری مثل MBK ، بازار شبانه و ... خرید کردیم ، در کوچه پس کوچه های بانکوک (بافت قدیمی و مدرن) گشتیم و پس از 4 شب اقامت در هتل مونتین ریور ساید (در کنار رود چائوفرایا) با آن ویوی زیبا به سمت پاتایا رفتیم .

کاخ پادشاهی (grand palace)

معبد وات آرون

بازار روی آب (floating market)

باغ وحش (safari world)

بافت جدید و مدرن شهر

بازارها و غذاهای تایلندی

گردش در کانال و رود وافو

تغییر چهره شهر ، مردم و توریست ها محسوس بود از یک شهر مدرن و صنعتی (پایتختی مشابه تهران) به یک شهر ساحلی و زیبا پا گذاشتیم و در هتل رویال کلیف مستقر شدیم هتل نگو ، بهشت ... ، یکی از بهترین و رویایی ترین هتل هایی که در سفرهایم در آن اقامت داشتم .

تصویری از پاتایا

وسعت هتل زیاد ، دارای چندین ساختمان با معماری متفاوت ، محوطه مشجر ، دارای زمین گلف زیبا ، استخرهای متعدد ، ساحل اختصاصی ، ویوی دریای عالی و کلاً فضای چشم نواز و قابل تحسین ...

اتاق sea view ما به نوعی یک سوئیت کوچک بود که فضای نشیمن از اتاق خواب مجزا شده بود و وجود یک تراس بزرگ و عالی مشرف به دریا بعنوان نقطه عطف اتاق مأمن صبح ها و عصرهای ما شده بود نسیم دریا و دیدن غروب خورشید و صرف چای و نسکافه فضا را به یک هوای دو نفره لذت بخش تبدیل میکرد.

اتاق در هتل رویال کیف و ویوی دریا از تراس اتاق

در پاتایا هم شوی آلکازار ، باغ گلها (باغ گرراستای نونگ نوچ) ، آکواریوم ، سواحل پاتایا ، walking street معروف (در چند نوبت) را دیدیم از مال های معروف خرید کردیم و از فضای لذت بخش هتل (استخر و باغ و ...) بهره بردیم برای روز آخر (یک روز قبل از پرواز) بعد از پیاده روی های متعدد و خستگی ناشی از آن ، برنامه را سبک چیدیم و به قصد ریلکس کردن تور جزیره مرجان (kolan) را در نظر گرفتیم یعنی گفتیم در سواحل شنی و سفید و نرم خلیج تایلند در زیر آفتاب درخشان سرزمین استوایی تنی بیاساییم از شنا در این آبی زلال دریا ، لذت ببریم از دیدن مرجان های بی نظیر بهره برده و آرامش محیط این جزیره آرام را لمس کنیم و خوردن غذاهای لذیذ دریایی را در این جزیره تجربه کنیم .

شوی آلکازار

باغ نانگ نوچ

مراسم آئینی تایلندی در باغ نانگ نوچ

شوی فیل ها در باغ نانگ نوچ

باغ نانگ نوچ

آکواریوم پاتایا

غذاهای دریایی

غذاهای اه اه

Walking street

میوه های استوایی

مگر میگردد در تایلند بود و از هیجان فاصله گرفت . پاراسل به روش سنتی ، غواصی و ورزش های آبی هم در برنامه های ما وجود داشت .

شب با مرور برنامه های فردا و کلی افکار زیبا خوابیدیم صبحدمان صبحانه را در رستوران هتل با دیوارهای شیشه ای مشرف به دریا و ویوی عالی صرف کردیم و برای مهیا شدن برنامه های امروز و برداشتن وسایل لازم به اتاق رفتیم با توجه به اینکه هتل رویال کلیف ساحل اختصاصی داشت مقرر بود ساعت 9 در ساحل هتل سوار قایق های تندرو شده به سمت جزیره مرجان(kolan) حرکت کنیم بعد از حضور در لابی و گذر از محوطه زیبای هتل سوار آسانسور شیشه ای در محوطه شدیم و به ساحل اختصاصی هتل رسیدیم (به علت اینکه هتل در دامنه کوه بنا شده بود یکی از راه های دسترسی به ساحل استفاده از آسانسور بود که به شکل زیبا و با نمای شیشه ای در محوطه تعبیه شده بود) بعلت زود رسیدن کمی در رستوران ساحل استراحت کردیم .

ویوی رستوران هتل رویال کلیف

ساحل و آسانسور شیشه ای هتل رویال کلیف

همسر جان : حالم خوب نیست

سعید : چرا ؟ چی شده ؟

همسر جان : نمیدونم ، یکم سنگینم

سعید : میخوای نریم ؟ تو هتل بمونیم و استراحت کنی

همسر جان : نه ، پول تور سوخت میشه

سعید : فدای سرت ، مسئله ای نیست

همسر جان : نه ، امروز روز آخره که میشه بطور کامل استفاده کرد بهتره بریم

قایق تندرو قرمز رنگ به نزدیکی ساحل آمد و به علت کم بودن عمق دریا کمی با فاصله نسبت به ساحل ایستاد و برای سوار شدن به قایق صدایمان کردند.

تن به دریا زدیم و به سمت قایق حرکت کردیم در هنگام سوار شدن به قایق احساس کردم همسر جان رمق کافی برای سوار شدن ندارد با یاری من سوار شد و من هم بعد او به بقیه پیوستم در قایق هموطنان دیگری هم رویت شدند .

به چهره همسر جان نگاه کردم احساس کردم حالش خوب نیست ، نگران شدم

سعید : عزیز ، میدونم تو برای من میگی ، به خدا مسئله ای نیست بیا برگردیم

همسر جان : نه خوبم ، حالا من از امکانات اونجا استفاده نمیکنم ، فقط استراحت می کنم خوب میشم

قایق حرکت کرد ، با سرعت زیاد و سرسام آور و با تکان های زیاد به سمت ایستگاه اول حرکت کرد ایستگاه اول اسکله ای در حد دست ساز و با امکانات اولیه در وسط دریا برای استفاده از تور (باصطلاح من) پاراسل سنتی بود روش استفاده بدین صورت بود که هر فرد جلیقه نجات پوشیده چتر پاراسل به فرد و جلیقه نجاتش بسته می شد و یک رابط (طناب محکم) از قایق موتوری به چتر و فرد متصل می گشت. نهایتاً با کنترل همه موارد و با اعلام متصدی روی اسکله قایق موتوری به آرامی حرکت میکرد و بعد از اینکه طناب اتصال بین قایق موتوری و فرد به کشش کامل درآمد برای جلوگیری از کشیده شدن فرد توسط قایق موتوری می بایست دوید و دوید ... بعلت ارتفاع زیاد اسکله نسبت به سطح دریا ، در خاتمه اسکله پرواز آغاز می گردد . با بادی که در داخل چترها بر اثر سرعت زیاد قایق موتوری قرار می گیرد فرد بین زمین (دریا) و هوا ، معلق بوده و پرواز را احساس خواهد نمود به قولی هیجان با چاشنی کمی خطر ارزش امتحان را خواهد داشت .

نمونه ای از قایق های تندرو

اسکله در وسط دریا

آماده شدن برای پاراسل

پاراسل - اوج اولیه

پاراسل - پرواز در آسمان

بعد از رسیدن به اسکله ، پیاده شدن از قایق تند رو و قدم گذاشتن روی اسکله بر روی نیمکت های تعبیه شده نشستیم خوشبختانه نیمکت ها مسقف بود و نسیم خوش دریا روحمان را جلا داد همسر جان آرام نشسته و سر به شانه من گذاشته بود هر دو نظاره گر استفاده توریست ها از پاراسل سنتی بودیم هیجان و خطر را سبک سنگین می کردیم .

همسر جان : سعید چرا نشسته ای ؟ الان صف طولانی میشه ؟

سعید : تو چی پس ؟ نمیای ؟

همسر جان : نه ، نمیتونم ، یعنی نیام و استراحت کنم بهتره

سعید : پس منم نمیرم ، چیزی نیست حالا استفاده نکنم اتفاقی نمیفته ... همین دیدنش کافیه

همسر جان : سعید دددد ...

به اصرار همسر جان کاندید شدم و رفتم تو صف

بعد پوشیدن تجهیزات و آماده شدن متوجه شدم که این پاراسل سنتی یک آپشن هم دارد و آن هم خیس شدن است من هم که پایه ... رضایت دادم و روی دستم ضربدری توسط متصدی اولیه مسئول پوشیدن تجهیزات ثبت شد .

به خوان آخر رسیدم و متصدی نهایی بعد از اعلام آمادگی من رابط (طناب) اتصال به قایق موتوری را به من وصل کرد . با رویت ضربدر روی دست من ، به اپراتور قایق موتوری بصورت اشاره (شصت دست رو به پایین) آمادگیم به جهت خیس شدن را هم گفت .

قایق موتوری حرکت کرد و من دویدم ، یعنی هرچه در توان داشتم برای غلبه بر فشار باد داخل چتر و با یاری کشش طناب اتصال گذاشتم و دویدم تا خاتمهی اسکله و خودم را رها کردم ...

پرواز کردم و خودم را در اختیار نسیم دریا گذاشتم ، استرس و نگرانی ناشی از احوال همسر جان لذت استفاده از آن مناظر چشم نواز ، آبی دریا و نسیم خنک را کاست یعنی عقل و روحم با هم درگیر بودند نگران باش ، لذت ببر !!!

در حال و هوای خودم بودم که دیدم ارتفاعم داره کم میشه !! ولی من که از اسکله خیلی فاصله داشتم تازه فهمیدم چه خبره ، فرمون دست یک نفر دیگه اس ، با کاهش سرعت قایق موتوری به آرامی مرا به سطح دریا رساند و بنده در یک حالت افقی آبی دریا را لمس کردم و به قولی دریا از خجالت ما درآمد...

دوباره اوج و دوباره پرواز تا نزدیکی اسکله ...

به نظر من خطرناکترین قسمت ماجرا این جا بود یعنی دقیقاً برعکس صعود اولیه عمل شد متصدی قایق موتوری سرعت قایق را کم نموده و من را به سمت اسکله همراه با کاهش ارتفاع راهنمایی نمود به محض اینکه پاهایم کف چوبی اسکله را لمس کرد دوباره با توجه به کشش طناب اتصال دویدن را آغاز کردم و دو نفر از متصدی های روی اسکله من و چتر را همراهی نموده و با یاری آنها به نیروی باد غلبه نموده و ایستادم .

پاراسل- آماده برای خیس شدن

پاراسل - فرود در اسکله

اوج هیجان بود و ... بعد از باز کردن تجهیزات به سمت همسر جان که روی نیمکت در حال استراحت بود رفتم رنگ به رخسار نداشت نگرانی ام بیشتر شد و لذت هیجان پاراسل کلاً فراموش شد .

سعید : چرا دوباره افت کردی ؟ چی شده ؟

همسر جان : نمیدونم ، حالت تهوع دارم ، سر درد دارم

سعید: یه کم آب بخور ، یه آبی به صورتت بزن

نشستم کنارش و با توجه به خلوتی روی نیمکت دراز کشید و سر روی پای من گذاشت حالت نوسانی همسر جان بیشتر نگرانم میکرد ...

در افکار خودم بودم جلوی ما پسر و دختر جوانی از هموطنان بودند که پس از تجربه پاراسل به مادر حدود 50 ساله شان اصرار میکردند این جاذبه هیجانی را تجربه کند از مادر انکار و از فرزندان اصرار ، بالاخره مادر رضایت دادند ، نمیدونم چرا علاوه بر نگرانی همسر جان نگران این مادر هم بودم ، نوبت این مادر که شد در هنگام صعود اولیه با توجه به عدم همکاری در دویدن روی اسکله و عدم هماهنگی با متصدی قایق موتوری از روی اسکله به دریا پرت شد و به سختی پرواز کرد تا اینو دیدم به همسر جان گفتم خدا برای فرود روی اسکله به این مادر رحم کنه .

متاًسفانه دقیقاً حدسم درست بود و پس از فرود روی اسکله به علت کند دویدن و غلبه سرعت قایق موتوری روی اسکله افتاد و با صورت به کف اسکله خورد ، از جیغ توریست ها همسر جان هم از روی نیمکت بلند شد فرزندان و متصدی ها به یاریش شتافتند ولی متأسفانه با توجه به ضربه وارده دست و صورت آن مادر آسیب دید ، متأسفانه خطر بر هیجان غلبه کرد .

خدا رو شکر همسر جان بهتر بود و اصرار من مبنی بر انصراف از ادامه تور بی تاًثیر بود

دوباره سوار قایق تندرو شدیم و به سمت مقصد آخر جزیره مرجان حرکت کردیم

فاصله این بار بیشتر بود تکان های شدید قایق حال من سالم را دگرگون میکرد چه برسد به همسر جان ، دیدم دوباره ناخوشی به سراغش آمده رنگ صورتش زرد شد . گفت حالم خوب نیست و چشمانش را بست و سرش را روی شانه ام گذاشت .

سرعت قایق کم شد فهمیدم نزدیک جزیره هستیم قایق دور زد و با فاصله کمی نسبت به ساحل ایستاد و مسافرها مهیای پیاده شدن شدند .

جزیره مرجان

سعید : همسر جان

همسر جان : سکوت

سعید (با صدای بلندتر) : همسر جان

همسر جان : سکوت مطلق

سریع بلند شدم و دیدم همسر جان در حال افتادن روی قایق است .

بین زمین و هوا گرفتمش ، با دیدن حال همسر جان بقیه ایستادند و نظاره گر این شرایط

با دست به صورت همسر جان می زدم ولی نه ... خبری نبود ، از حال رفته بود

نزدیک بود گریه ام بگیرد

فریاد زدم یاری کنید لطفاً ، آب ، آب

یکی از مسافرها یک بطری آب معدنی به من داد سریع در حالت گیجی و منگی آب پاشیدم به صورت همسر جان اول هیچ عکس العملی نداشت ولی بعد از تکرار اینکار پلک های چشمش به آرامی تکان خورد

یک کم خیالم راحت شد بیحال بود نای حرف زدن نداشت

یکی از توریست ها که بعداً متوجه شدم متخصص قلب و ایرانی بود جلو آمد یک معاینه ای کرد و گفت چیزی نیست خوب میشه و از قایق پیاده شد .

به دنبال آقای دکتر بقیه هم پیاده شدند رفتند سراغ تفریح خودشان

و من هاج و واج ، پیاده شدن آنها را نظاره می کردم

احساس تنهایی ، نگرانی و استرس سرتا پای وجودم را فرا گرفته بود

از توریست های سایر کشورها توقعی نداشتم ولی حداقل از هموطنام توقع داشتم کنارم می ماندند و تنهام نمی گذاشتند ، من ماندم و همسر جان و تور لیدر (که یک تایلندی قد کوتاه بود)

با توجه به حال همسر جان از تور لیدر خواهش کردم ما را به هتل برگرداند فارسی که چه عرض کنم انگلیسیش هم تعطیل بود دیدم ایما و اشاره بهتر جواب می دهد در آن حالت نزار با استرس و فشار روانی برای بار چندم ازش خواستم ما را به هتل یا شهر برگرداند ولی متأسفانه همکاری نمیکرد و یک کلام بود، می گفت این قایق فقط ساعت 5 بعد از ظهر به سمت پاتایا حرکت می نماید .

وعده های من مبنی بر دادن پول ، انعام ، ... و برانگیختن حس ترحم و همدردی و ... هیچکدام کارساز نبود ، دیدم چاره ای نیست از خانم هموطنی که برای یافتن عینک گمشده اش به قایق برگشته بود خواهش کردم یاری کند و همسر جان را به ساحل ببریم با یاری خانم هموطن و به هر سختی که بود همسر جان را به ساحل بردیم و روی یکی از تخت های کنار ساحل قرار دادیم . سایبانی (چتر) بر روی تخت مهیا کردم استرس و نگرانی ول کن نبود واقعاً شرایط بدی بود

در یک کشور غریب ، اونم در یک جزیره بدون هیچ امکانات ....

ساحل جزیره مرجان

بالای سر همسر جان نشستم هر کاری میکردم افکارم را متمرکز کنم نمی توانستم با نگاهی به دور و بر چند آلاچیق در ساحل دیدم سریع به سمتشان رفتم یکی از آنها شبیه سوپر مارکت بود ازش آبمیوه خنکی گرفتم به سمت همسر جان آمدم به سختی تخت را به حالت نیمه خوابیده درآوردم و با خواهش و تمنا کمی آبمیوه خنک به همسر جان دادم .

جزیره مرجان

بدی قضیه این بود که نمیدونستم چه اتفاقی براش افتاده چون هیچ شرایط مشابه ای را قبلاً ندیده بودم...

شرایط سخت و غیر مترقبه ای بود بعد از گذشت نیم ساعت تور لیدر تایلندی که معلوم بود عذاب وجدان داره به سمت مان آمد و جویای حال همسر جان شد

و دوباره توجیه که من مأمورم و معذور و امکان برگشت نیست ...

باز دم تور لیدر گرم که حداقل یک احوالپرسی کرد دریغ از یک هموطن ...

می دیدمشان وصدای خنده ها و شادی شان گوش آسمان را کر نموده بود نمیدونم شاید توقع من از آنها بی جا بود ولی انصافاً احساس تنهایی می کردم در آن موقع و احتیاج به یاری داشتم

خوشبختانه همسر جان به خواب رفته بود و استراحت روی تخت زیر سایه و وزش نسیم دریا به بهبودیش یاری می کرد .

تا ساعت 3 بعدازظهر خواب بود و من بالای سرش نشسته بودم و افکار متلاطم آزارم میداد .

ساعت 3 چشمانش را به آرامی باز کرد و صدایم کرد و دستانم را فشرد .

انگار جهان را به من داده باشند [ الان که این خاطرات و لحظات را مرور میکنم باز هم اشک مهمان چشمانم شده است ]

سعید : خوبی ؟

همسر جان : آره ، شرمسار ، روزتو خراب کردم

سعید : این چه حرفیه ، خدا رو شکر سالمی ، خیلی نگرانت بودم

همسر جان : چی شد ؟ من نفهمیدم چه اتفاقی افتاد ؟

سعید : مهم نیست چی شده ، مهم اینه که الان خوبی . گرسنه ای ؟ میتونی چیزی بخوری ؟

همسر جان : نه اصلا، فقط تشنمه

سریع به آلاچیق رفتم و این بار دو تا آبمیوه خنک خریدم و برگشتم (واقعیت اینکه من هم با توجه به شرایط همسر جان چیزی نخوردم و حتی ناهار تورمان را علیرغم پیگیری و دعوت چند باره تور لیدر که چندین بار به کنارمان آمده بود نخورده بودم ، یعنی از گلوم پایین نمیرفت و گرسنگی را فراموش نموده بودم .)

خدا رو شکر این بار خودش به مرور آبمیوه رو خورد و روی تخت نشست و اصرار کرد که حداقل من از تفریحات آن جا استفاده کنم .

بعد از اینکه خیالم بابت همسر جان تا اندازه ای راحت شد حدود نیم ساعت شنا کردم و برگشتم دلم نمیامد تنهاش بگذارم .

ساحل و تفریحات جزیره مرجان

حدود ساعت 16:30 با اعلام تور لیدر مهیای برگشت شدیم ، دوباره نگران قایق و تکانهایش بودم زودتر از بقیه و به آرامی به قایق رفتیم بقیه مسافرها هم کم کم برگشتند غیر از یکی دو نفر بقیه حتی جویای حال همسر جان هم نشدند و من سعی کردم به این موضوع خیلی فکر نکنم ولی واقعاً این رفتار آزار دهنده بود موقع برگشت قایق تندرو آرام تر به سمت هتل برگشت شاید تور لیدر می خواست به نوعی جبران کند خوشبختانه اول به سمت ساحل هتل رویال کلیف رفتیم و ما زودتر از بقیه پیاده شدیم خدارو شکر حال همسر جان بهتر و بهتر می شد و اصرار من برای رفتن به دکتر بی فایده بود بر عکس ناراحت این بود که یک روز از سفرمان و هزینه تورمان از بین رفت که با دلجویی من خوشبختانه این مسئله رو به فراموشی بود .

مهیای برگشت از جزیره مرجان

خداحافظ جزیره مرجان

پایکوبی نور در آبی دریا

در نزیکی پاتایا

هتل رویایی رویال کلیف در راستا برگشت

به اتاق رفتیم و بعد از استراحت مجدد ، برای آخرین بار به walking street رفتیم روز آخر سفر هم ترجیح دادیم در هتل مانده و از امکانات هتل استفاده کنیم در نهایت علیرغم اتفاقات این سفر ، خاطرات خوش سفر تایلند غالب بوده و این تجربه تلخ تلنگری برای سفرهای آینده شد .

محوطه هتل رویال کلیف

ویوی رویایی از تراس اتاق در هتل رویال کلیف

تجربه سفر سوم خارج !!

  • مراقب سلامتی خود در طول سفر باشید .
  • حتی المقدور داروهای اولیه را فراخور شرایط کشور میزبان و مقصد به همراه داشته باشید .
  • واقعاً در صورت مساعد نبودن شرایط جسمی در طول سفر در هتل مانده و شرایط را برای دسترسی به پزشک بسنجید و آماده باشید .
  • روی یاری تور لیدر ها و بقیه مسافرها (نمیگم فقط هموطنان ..) خیلی حساب نکنید .
  • تأکید میکنم اندوخته و پول مکفی برای جبران اتفاقات غیر مترقبه به همراه داشته باشید .
  • خودتان هستید و خودتان ... سفرتان را مدیریت کنید دستپاچه نشوید ، تمرکز کنید و بهترین تصمیم را بگیرید .
  • فراخور شرایط جسمی و روحی تان از تفریحات بهره ببرید .

اپیزود سوم : دبی (دبی و بدون لبخند !! مگه میشه)

بعد از سفر تایلند در عید سال 87 ، سفر روسیه را در تابستان 89 تجربه کردیم ، قبل و بعد از سال 90 به خاطر تولد گل پسر (آراد عزیز) سفرها محدود به داخل ایران شد . از سال 93 آراد کمی از آب و گل دراومد و با انجام سفرهای داخلی طی 3 سال اول زندگیش با نفس سفر آشنا شد .

انرژی سفر خارج !! که در ما ذخیره شده بود از سال 93 به بالفعل تبدیل شده و یهو مثل فنر آزاد شد اردیبهشت سال 93 مجدداً استانبول را دیدیم مرداد 93 برای اولین بار به آنتالیا (هتل بایا) رفتیم که چقدر خوشمان آمد ، نه به خاطر اختلاف فرهنگی و چشمان گرد شده و ... بلکه به خاطر سبک سفر جدیدی که تجربه کردیم ، ریلکس کردن و استراحت مطلق که برای ما به علت داشتن فرزند کوچک ، سفر قابل قبول و باب میل شرایط مان بود اصلاً به این توصیه رسیدیم که اگر با یک جا ماندن مسئله ای ندارید در هر سال فراخور هر تعداد سفر حداقل یک بار این سبک سفر را برای کسب آرامش جسم و روح و روان در سبد سفری خود قرار دهید .

تیر سال 94 مجدداً دلتنگ آنتالیا شدیم (گفتم که خوشمان آمد) دوباره بهش سر زدیم (این بار هتل شروود بریزس)

بهمن 94 به مرور ساعت پروازی را برای آراد افزایش دادیم و این بار سر از مالزی درآوردیم بعد برگشت از مالزی انرژی سفریمان تمام نشده بود و هنوز عرق سفرمان خشک نشده بود ،

در مهر سال 95 سفر جذاب و بیاد ماندنی و خاص آفریقای جنوبی را تجربه کردیم که ترکیبی از جلوه های طبیعی ، تجربه های نو ، هیجان و آرامش بود (شرح کامل این سفر به نام سفرنامه آفریقای جنوبی در همین سایت به این سفرنامه آفریقای جنوبی مراجعه کنید) ، وای چقدر خوب بود این سفر ، رهاورد و نتیجه ماندگارش برای ما یک جهان خاطره ، درک خانواده بزرگتر در کنار همسفران نازنین در حین سفر و یافتن دوستان عزیز از بین آنها بود.

برای عید سال 96 در یک اتفاق کاملا غیرمترقبه مجدداً قصد دبی کردیم ،

تور 5 شب دبی ، پرواز ماهان ، هتل رز ریحان ، رفت اسفند برگشت فروردین ... خاطره تکرار شد.

فرودگاه امام خمینی

گفتیم صحت و سقم این گفته را که سال به سال شکل و قیافه این شهر تغییر می نماید را خودمان حس کنیم.

برای همین اقامت این دفعه را در جنب بزرگراه شیخ زاید و موقعیت سوق الجیشی نزدیک ایستگاه مترو (Financial centre) و برج خلیفه انتخاب کردیم و بعبارتی از دبی قدیم (دیره و رقه ...) فاصله گرفته و دبی جدید (امتداد شیخ زاید ، جمیرا و ...) را ببینیم همچنین از آب و هوای خوب دبی در ایام عید بهره ببریم .

هتل رز ریحان در حال ساخت (سفر سال 86)

ایستگاه مترو Financial جنب هتل رز ریحان

بعد از آغاز سفر و رسیدن به دبی انصافاً تغییر شهر اعم از برج ها ، ساختمان ها ، بزرگراهها ، مال ها و ... محسوس بود یعنی انصافاً تغییر و پیشرفت یک شهر از سال 86 تا 96 برای ما قابل لمس بود .

با توجه به تجربه سفر قبلی و بازدیدهای اجرا شده ، این بار بعضی از نوظهوران را به اتفاق گذشتگان (برای مرور خاطرات) از جمله دهکده جهانی (global village) ، باغ معجزه یا باغ گل (miracle garden) ، پارک آب وایلد وادی ، تور بازدید و ملاقات با پنگوئن ها در پیست اسکی امارات مال ، باغ وحش دبی ، آکواریوم دبی مال ، برج خلیفه و ... و تور شهری دبی (کماکان مصر هستم خرید و استفاده این تور با توجه به تعداد مکان های زیاد مورد بازدید ، فواصل بین آنها و ... به نسبت قیمت آن بصرفه می باشد) را تجربه کردیم .

دهکده جهانی (global village)

باغ گل دبی (miracle garden)

طبق یک امر غریزی ، با توجه به حضور همسر جان از مراکز خرید بازدید کردیم البته فقط بازدید نه ، حسب وظیفه خرید هم کردیم .

[ با چشمانی اشکبار خاطره دست در جیب مبارک کردن ها و درهم درهم بیرون آوردن ها و ... تداعی می گردد ]

برای بعدازظهر روز سوم برنامه تور شهری را با تور لیدر هماهنگ کردیم حرکت از جلوی هتل ساعت 15 اعلام گشت طبق مذاکرات بعمل آمده فیمابین بنده و همسرجان (با کسب اجازه از آراد خان) مقرر شد برای جا دادن خریدهای بعمل آمده چمدانی در سایز بزرگ ابتیاع گردد . این بار با توجه به محل اقامت مان اصلاً به قسمت دیره نرفته بودیم پیشنهاد شد برای اینکه دیره دبی هم از دست ما دلگیر نگردد و شکایت و دلخوری از ما را پیش شیخ محمدبن راشد آل مکتوم نبرد به بهانه خرید چمدان به سیتی سنتر دیره برویم،

آری دوباره سیتی سنتر دوست داشتنی !! دوباره ماجرای جدید ... اصلاً یه جور عجین شده ایم با این سیتی سنتر .

صبح بعد از صرف صبحانه در هتل حدود ساعت 10 صبح به اتفاق همسر جان و آراد که سوار بر مرکب دلنشین (کالسکه) بود با مترو به سمت سیتی سنتر حرکت کردیم در ایستگاه Deira city centre پیاده شدیم به سیتی سنتر رفتیم به محض ورود خاطرات سفر قبلی تداعی شد با همسر جان خاطره بازی کردیم ، گشتیم ، خریدهای مورد نظر از جمله چمدان آن هم از نوع سایز بزرگ را انجام دادیم حدود ساعت 13 قصد برگشت به هتل کردیم مجدداً به ایستگاه مترو برگشتیم در حالیکه بنده و آراد خان دست در دست هم حرکت می کردیم چمدان که بر روی پاهای خود ایستاده بود فقط زحمت کشیدنش را به من داده بود و همسر جان فقط کالسکه بدون مسافر (آراد) را حمل میکرد به محض رسیدن به ایستگاه مترو دیدیم قطار در ایستگاه هست سرعت مان را افزایش دادیم و به سمت قطار حرکت کردیم خوشبختانه ایستگاه خیلی شلوغ نبود .

ویوی اتاق -اتوبان شیخ زاید و ایستگاه مترو financial

نقشه مترو دبی

بوق اخطار بسته شدن درب قطار را شنیدیم

دست آراد را محکم تر گرفتم چمدان کشان از درب قطار باتفاق آراد رد شدیم همسر جان پشت سرم بود [ صدای خالی شدن باد از یک محفظه و دینگ !!! ] به همین راحتی ، درب قطار بسته شد و همسرجان جا ماند.

بسته شدن درب قطار در کسری از ثانیه فرصت برگشتن و دیدن همسر جان را هم به من نداد تنها دیالوگی که در این زمان محدود انجام شد :

سعید : ایستگاه بعد............ دینگ (بسته شدن در) ............... پیاده میشیم .

همسر جان : ؟؟؟

استفاده حداکثری از فضای بدنه قطار و وجود تبلیغات کامل روی شیشه های آن امکان هرگونه ایما و اشاره را هم از من و همسر جان سلب کرد و بنده از ملاقات خبرنگارانی همسر جان محروم شدم ، از شانس بد ما این قطارها راننده هم نداره که فحش و بد و بیراه نثارشان کنیم تا حداقل دلمان یک کم خنک بشه ؟! آخه بی انصاف چرا بین دو کبوتر عاشق جدایی میندازی ؟ حداقل یک نگاه به این بچه مینداختی و اونو در نظر میگرفتی !!!

خلاصه مشخص شرایط ما بدینگونه بود

من ، آراد ، چمدان ، کوله پشتی در داخل قطار

همسر جان ، کالسکه خالی !! ، بدون کیف خارج از قطار

ایستگاه مترو دبی

دوباره این سیتی سنتر سوژه شد و ماجرایی جدید برای ما پدید آورد در یک کشور غریب و خارج !! همدیگر را گم کردیم ، واقعیت اینکه خیلی نگران نبودم و شرایط ، بحرانی نبود ولی این شرایط می توانست در برنامه امروز و تنها تور خریداری شده (city tour) در این سفر تأثیر گذار باشد .

قطار حرکت کرد ، آراد تازه متوجه غیبت همسر جان شد .

آراد : بابا سعید ، مامان کجاست ؟

سعید : بابایی ، مامان از قطار جا موند ، [ صداقت در این پدر راستگو موج می زند ]

آراد : یعنی مامان ، رفت !!؟

سعید : نه عزیزم ، همدیگه رو گم کردیم ، نگران نباش ، بابا پیشته ، الان پیداش می کنیم

تنها کاری که به ذهنم رسید این بود بغلش کنم شاید از نگرانیش کم گردد .

وجود آراد و صحبت با او اجازه تمرکز را به من نمیداد

افکار و راه چاره های گوناگونی به ذهنم میرسید

  • حتما همسر جان صدایم را شنیده و متوجه صحبتم شده که در ایستگاه بعد (Al Rigga) پیاده میشیم
  • صدایم را نشنیده و با قطار بعدی به ایستگاه جنب هتل(Financial centre) میرود
  • شاید اسم ایستگاه جنب هتل را فراموش نموده باشد از ایستگاه city centre خارج شده و با تاکسی به هتل بیاید

من چه کار کنم ؟ بهترین کار چیه ؟

همه این افکار در فاصله چند دقیقه بین دو ایستگاه از سرم گذشت خیلی سریع به ایستگاه بعدی (Al Rigga) رسیدیم در آن لحظه بهترین فکر به نظرم پیاده شدن بود با آراد از قطار پیاده شدیم ، نگران نباشید چمدان ، همراه درشت اندام را فراموش نکردم .

ایستگاه مترو (Al Rigga)

به محض پیاده شدن سوال های آراد آغاز شد

آراد : بابا ، مامان میاد ، من نگران مامان هستم

سعید : آره پسرم الان با قطار بعدی میاد ، نگران نباش

برای اینکه کمی ذهن و افکارش را از این موضوع دور کنم آغاز کردم به صحبت کردن درباره ادامه سفر و برنامه های گذشته و آینده مورد علاقه اش (که مطمئنا حیوانات در آن نقش پررنگی دارند) از جمله باغ وحش دبی ، آکواریوم دبی مال و ملاقات با پنگوئن ها در امارات مال و ...

باغ وحش محقر دبی

آکواریوم دبی مال

بازدید پنگوئن ها در پیست اسکی امارات مال

منتظر قطار بعدی بودم ای قطار بیا و همسر جان ، همسفر جان ، همراه همیشگی را برای من به ارمغان بیاور ، بسه دیگه این جدایی ، این دو پرنده سبکبال عاشق را به وصال برسان ...

قطار آمد ، دست آراد را محکم فشردم جلوتر رفتم و چشم انتظار به چپ و راست نگریستم و به دنبال لحظه وصال بودم چون نمیدونستم کدوم واگن پیغام آور شادی برای من خواهد بود ، اینور ، اون ور ، جلو ، پشت سر ، از تیررس نگاه من در امان نبود از همه جور کیسی خبر بود دریغ از همسر جان (لطفا مثبت اندیش باشید منظور تیپ های مختلف آدماست زن و مرد !!)

باد قطار خالی شد و ... موزیک و ... درها بسته شد و قطار رفت در هنگام رفتن قطار هم سعی کردم مثل زمان آمدن قطار به ایستگاه ، مسافرهای داخل قطار را برانداز کنم ولی نشد که بشه

[ آخه بی انصاف ها چقدر میخواین پول دربیارین ، یه جای خالی تو بدنه قطار نگذاشتن بمونه ، همش تبلیغ تبلیغ تبلیغ ... آخه اون مردم داخل قطار دل دارن ، بگذارین منظره و بیرون و ببینند ، آخه من دل دارم ، بگذارین مردم داخل قطارو ببینم ] این قطار .... منو پیش پسر جان دروغگو کرد .

ایستگاه مترو

به چهره ناز گل پسر که نگاه کردم دیدم داره تغییر شرایط میده و نگرانی موج میزنه تو صورتش دیگه حرف و وعده و وعید و ... جواب نمیداد

خدا این موبایل و بازی subway surf (بازی محبوب آراد) رو از من نگیره

رو جایگاه نشستیم و آراد مشغول بازی شد و خوشبختانه شرایط کنونی و مامان رو به فراموشی سپرد [ چقدر ساده دل هستند این بچه ها ، با یک بازی ، مامان و فراموش می نمایند !! ]

قطار بعدی هم آمد و خبری از مونس دل نبود .

بعد و بعد هم نه ...

شده بودم مسئول شمارش قطار و کنترل اوضاع مترو

تو این فاصله تونستم یه خورده تمرکز کنم دیدم اوضاع و نگرانی همسر جان میتونه از من بیشتر باشه دلیلش هم یک اعترافه ، آره دوباره اعتراف و در میان گذاشتن با شما دوستان ، فقط یادتان باشد طبق قولی که در اپیزود اول به من دادید این حرفها بین خودمان باشد و به کسی نگید لطفاً ، حدستان تا اندازه ای درسته ، بحث پول هم در میان است .

یادم آمد همسر جان کیف به همراه ندارند ، تو خرید در سیتی سنتر دست در جیب مبارک نموده و آستر جیب را بیرون آورده بودند (یعنی بعلت تمام شدن درهم نزد بنده ، به درهم های جیب همسر جان دستبرد زده و آنها هم خرج شده و زرنگی اینکه الباقی درهم برگردانده شده توسط فروشنده به جیب مبارک بنده منتقل شده بود) پس همسر جان پول بهمراه ندارند !!

همچنین بلیط های مترو خریداری شده توسط ما بصورت کاغذی بود که همه بلیط ها نزد بنده حضور داشتند ، با توجه به اینکه جهت خروج از ایستگاه مترو احتیاج به ته برگ بلیط ها بود به مثابه این بود که همسر جان جهت خروج از ایستگاه نیز با کمی مشکل روبرو بودند .

به به ، گل بود به سبزه آراسته شد ...

گفتم از شغل جدیدم (کنترلر مترو) دست بردارم ، با آراد صحبت کردم و تصمیم گرفتیم برای آنالیز حدس و گمان دوم به ایستگاه جنب هتل رز ریحان (Financial centre) برویم

ایستگاه مترو Financial

سوار قطار بعدی شدیم ، در کل راستا آراد خان مشغول بازی subway surf با موبایل بودند (آراد ، مامان ، گم شدن ... نه ... فراموش شده بود مامان بیچاره) و مسافران ایستاده در قطار از ملیت های مختلف با چشمان از حدقه درآمده ، حیرت زده به صفحه گوشی موبایل سرک می کشیدند و در عجب بودن مهارت گل پسر در انجام بازی را و با ایما و اشاره این حیرت را به من منتقل می کردند ، در ایستگاه Financial پیاده شدیم به این ور و اون ور چشم دوختم شاید همسر جانی پیدا کنم (مثبت اندیشی فراموش نگردد ، همسر جان خود خودم) دیدم خبری نیست به طبقه پایین رفتم باز هم خبری نبود .

دوباره به طبقه بالا رفته و شغل پارت تایم را ادامه دادم و مسئول شمارش قطار شدم قطار بعدی و بعدی و ... خبری نبود آب شده بود این همسر جان و ما را چشم انتظار خودش گذاشته بود .

ایستگاه مترو

اقدام بعدی را با آراد عملیاتی کردیم جهت کنترل گزینه سوم حدس و گمانم از ایستگاه مترو خارج شده و به هتل رفتیم در لابی هم همسر جان یافت نشد با آراد به اتاق خودمان در طبقه 22 رفتیم تا حداقل از دست همراه درشت اندام و مسبب این همه بلا (چمدان و عرض می کنم) خلاصی یابیم ، ساعت 14:15 بود و ما هنوز ناهار هم نخورده بودیم ، پیش خودم گفتم city tour را از دست دادیم .

در برگشت به لابی به قسمت پذیرش شرح دادم که چه اتفاقی افتاده و اگر همسر جان با تاکسی به هتل برگشتند در پرداخت کرایه تاکسی با وی همکاری نمایند و بگویند حتما در لابی هتل بمانند .

هتل رز ریحان

القصه ، باتفاق آراد نگران مجدداً به ایستگاه مترو جنب هتل (Financial) برگشتیم به محض ورود به ایستگاه در یک اتفاق کم نظیر همسر جان کالسکه به دست در حال پایین آمدن از طبقه اول به همکف با چشمانی جستجوگر رویت شدند و ما از ملاقات مجدد با عشق ابدی بهره مند گشتیم با اشاره دست به آراد ، همسر جان و نشان دادم این بچه انگار بال درآورده باشد ...

آراد : مامان ، مامان ، مامان ...

سعید : بابایی ، یواش تر ، الان مامان میاد

آراد : مامااااااان ، [ فقط سبک صدا زدن تغییر کرد نه قدرت صدا ]

همسر جان پس از دیدن فرزند از دور : آراااااد

خلاصه فیلم هندی شده بود به سمت هم نزدیک شدیم و تنها گیت ورودی به ایستگاه مانع وصال ما شده بود علیرغم وجود گیت به سختی همدیگر را در آغوش گرفتیم (خوب همسرمه ، احتیاجی به سانسور نیست)

سعید : خوب بیا اینور ، بسه دیگه دوری

همسر جان : بگذار برم عقب ، یک کم دورخیز کنم و از روی گیت بپرم

یادم آمد ته برگ بلیط رو ندادم به همسر جان ، سریع انجام وظیفه کردم و فیلم هندی کاملاً اجرا شد .

بعد از وصال ، مرور خاطرات کردیم و از اتفاق هایی که بر سرمان آمده بود و احتمالات و فرضیاتی که در ذهن پروراندیم سخن گفتیم هر دو نفر اذعان داشتیم خداروشکر این قضیه (گم شدن) برای آراد بوجود نیامد که که فکر به آن هم برایمان دردآور بود ...

بعدها که به این اتفاق دقیق تر فکر کردم دیدم در آن لحظه هیچگونه شکایت و ناراحتی از طرفین مبنی بر مقصر بودن طرف مقابل مطرح نگشت فکر کنم ، آموخته های ما از تجربه سفرهای قبلی نقش پررنگی در این قضیه داشت بیشتر از همه در یادآوری آنچه بر سرمان آمده بود لبخند و خنده و مزاح نقش داشت.

شرح حال موضوع از دید همسر جان هم خالی از لطف نخواهد بود ...

در لحظه جدایی ، از جمله گفته شده من تنها دو کلمه ایستگاه بعد را شنیده بود و بقیه پیاده میشیم را نشنیده بود و پس از در نظر دریافت احتمالات متعدد با توجه به اینکه هیچ پولی و تیکتی به همراه نداشت بهترین کار را ماندن در ایستگاه سیتی سنتر و انتظار برای برگشت ما به همان ایستگاه مورد نظر دانست (در صورتیکه این احتمال اصلاً به مخیله من راه پیدا ننموده بود و مشمول هیچکدام از احتمالات مفروضی من در ابتدا نبود) بیشتر از همه هم نگران شرایط و بد قلقی آراد بود . تازه متوجه شدم که همسر جان هم به استخدام مترو دوبی درآمده و مسئول شمارش قطارها در ایستگاه سیتی سنتر بوده و چشم انتظار ملاقات خانواده ...

بعد از اینکه شمارش قطارها دورقمی شد و انتظار به درازا کشید و دید خبری از این همسر بی وفا و رفیق نیمه راه نیست چاره ای ندید جز اینکه سوار قطار شده به ایستگاه Financial بیاید پیش بینی بنده هم درباره به یاد نداشتن و فراموش کردن نام ایستگاه جنب هتل مان کاملاً مردود بود و همسر جان با این تجربه سفری ، دیگه یک سفررو حرفه ای شدند ولی اطلاعات سفری خودشان را به منصه ظهور نمی گذاشتند .

اتفاق جالب برای همسر جان ، نگاه های متعجب مسافران دیگر مترو به کالسکه خالی در ایستگاه بود که به قول خودش کمی آزار دهنده بود و بعد یک مدت چاره کار را جمع کردن و بستن کالسکه دید ، با این شرایط شرایط قابل تحمل شد ، همسر جان با وجود کالسکه خالی دقیقا تداعی نماینده ضرب المثل جا تره و بچه نیست بود.

در هر صورت این اتفاق جالب و غیر مترقبه از ابتدا تا خاتمه تقریبا 1/5 ساعت به درازا کشید با توجه به تمام شدن درهم ، سریع به صرافی جنب هتل برای تبدیل ارز مراجعه کردیم در وقت باقیمانده از مخلفات و داشته هایمان در اتاق مختصر ته بندی نموده و در وقت مقرر در لابی حضور یافتیم و city tour به موقع برگزار گردید که در مجموع تور قابل قبول و مفیدی بود .

دورنمایی از برج خلیفه

هتل آتلانتیس در پالم جمیرا

نمای دور از دبی مارینا

برج مورد علاقه من در دبی مارینا

ابن بطوطه

مدینه الجمیرا و برج العرب در یک نما

استخر فواره ها در برج خلیفه

امارات مال

زیبای دوست داشتنی - برج خلیفه

این قضیه هم به خیر گذشت و تجارب بدست آمده از این اپیزود را با هم مرور کنیم

تجربه های این سفر :

  • در هر سفر در هنگام خروج روزانه از هتل کارت هتل را به تعداد همراهان برداشته کارت هتل نزد هر نفر جداگانه نگهداری گردد این کار برای بچه ها با دقت بیشتری رعایت گردد ، با توجه به تعویض لباس در روزهای مختلف از همراه داشتن کارت هتل در هنگام خروج از هتل در هر روز مطمئن گشت .
  • بعضی وقت ها ، اتفاق های کوچک در سفر ، نه تنها سفر را تلخ که زندگی را نابود خواهد نمود ، با طمأنینه و حساب شده و با فکر عمل نمایید .
  • از همراه داشتن پول نزد تک تک همسفران (حتی مختصر) مطمئن گشت ، به کار می آید .
  • عجله نداشته باشید ، همراه باشید با همراهان .
  • از سیتی سنتر فاصله بگیرید !!! ....

.Travel. Money Returns; Time Doesnt

نویسنده : سعید عسکریان

تمامی مطالب عنوان شده در سفرنامه ها نظر و برداشت شخصی نویسنده است و وب سایت خبرنگاران مسئولیتی در قبال صحت اطلاعات سفرنامه ها بر عهده نمی گیرد.

منبع: لست سکند
انتشار: 14 دی 1398 بروزرسانی: 6 مهر 1399 گردآورنده: khaneh-jok-sms.ir شناسه مطلب: 34

به "سفرنامک خارجه - شاید ، باید همه بدانند" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "سفرنامک خارجه - شاید ، باید همه بدانند"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید